- منحل کردن
- برچیدن
معنی منحل کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- منحل کردن
- Disband, Liquidate
- منحل کردن
- dissolver, liquidar
- منحل کردن
- rozwiązywać, likwidować
- منحل کردن
- распускать , ликвидировать
- منحل کردن
- розпускати , ліквідувати
- منحل کردن
- ontbinden, liquideren
- منحل کردن
- auflösen, liquidieren
- منحل کردن
- disolver, liquidar
- منحل کردن
- dissoudre, liquider
- منحل کردن
- sciogliere, liquidare
- منحل کردن
- विघटित करना , समाप्त करना
- منحل کردن
- বিলুপ্ত করা , বিনষ্ট করা
- منحل کردن
- membubarkan, melikuidasi
- منحل کردن
- feshetmek, tasfiye etmek
- منحل کردن
- 해산하다 , 청산하다
- منحل کردن
- 解散 , 清算
- منحل کردن
- 解散する , 清算する
- منحل کردن
- לפרק , להפסיק
- منحل کردن
- kuvunja, kutekeleza
- منحل کردن
- ยุบ , ชำระบัญชี
- منحل کردن
- فكّ , حلّ
- منحل کردن
- تحلیل کرنا , تصفیہ کرنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چسباندن
دگرگون کردن
ترابردن
کاهلی کردن تنبلی کردن، اهمال کردن مسامحه کردن
فرودیدن (صحدر) فرود آمدن پایین آمدن
سرسری انجام دادن کاری را اجرای امری به طور سطحی
مسخره کردن، معطل کردن
کاری را سرسری انجام دادن و از سر وا کردن
ور تاندن ور تانیدن بدل کردن عوض کردن: ملک ایشان در تزلزل و اضطراب افتاد. نظام الملک وزیر را بتاج الملک ابوالغنایم مبدل کردند
آراستن زیور دادن آراستن زینت دادن
پتوستن پیوستن